
آب,ریشه,تنه,ساقه,میوه_معلم و شاهزاده
شاهزاده ای را در کودکی به معلمی بد اخلاق و بسيار دانا سپرده بودند. شاهزاده اشتباهی کرد ومعلم او را با ترکه ای( چوبی) کتک زد. شاهزاده گفت : مطمئن باش وقتی که به پادشاهی رسيدم ، تلافی خواهم کردازقضا پدرش فوت کرد و او به پادشاهی رسيد . روزی يکی از خادمين را به نزد معلم فرستاد تا اورا بياورد.معلم که دانست با او چکار دارد ازخادم پرسيد: آيا دستور ديگری نداد. خادم گفت: چرا به يکی ازخادمين دستورداد که ترکه ای را آماده کنندمعلم در بين راه از يک ميوه فروشی يک دانه به خوشبو وخوشرنگ گرفت ودر جيب گذاشت.چون به بارگاه شاه رسيد شاه از او سوال کرد : ای معلم ،در باره اين چوب چه ميگويی. ومعلم بلافاصله ميوه به را بيرون آورد و گفت: اگر آن چوب نبود اين ميوه خوشرنگ وخوشبو بوجود نمی آمدوشاه دانست که منظوراز به خود شاهست کدورت را کنارگذاشت و اورا دلجويی کرد
بیست و دوم تا بیست و هشتم مردادماه :: بخوانیم,بدانیم,بیندیشیم - جادوی کلمات